هنگام کار به فکر نتیجه آن نباشید

استاد “بونگ سو هان” (Bong Soo Han)، با قد متوسط و موهای خاکستری رنگ، اهل کُره است. در گفتار و کردارش نوعی اقتدار یافت می شود. هیچ حرکت یا حرف زائدی ندارد. او هنرمندان رزمی سنتی است که هاپ کی دو را از استادش در کُره آموخت. دروسی که از استاد “هان” فرا گرفتم، تنها مهارت های ورزشی نیست، بلکه درس زندگی است. من همیشه پس از ترک جلسه ی درس او احساس غنی بودن می نمودم.

وقتی که شروع به آموختن هاپ کی دو با استاد “هان” نمودم، پنجاه ساله بودم! از ابتدا، فرایند یادگیری به کندی صورت می گرفت و اغلب برایم دشوار بود. زیرا هاپ کی دو به بدنی بسیار نرم و انعطاف پذیر نیاز دارد. بدن من با بالا رفتن سنم خشک شده بود و با مشکلاتی در ناحیه ی کمر، دردهای شدیدی در من ایجاد می کرد. یادگیری من با حضور مردان بسیار جوان تر از من که به آسانی قادر به انجام دادن حرکات بودند، بسیار پیچیده بود.چرا که لازم بود که من برای ایجاد تمرکز حواس بیشتر، تلاش بیشتری بکنم. خیلی از مواقع می شد که من تصمیم به ترک کلاس ها می گرفتم. حقیقتی که استاد “هان” هم به آن پی برده بود. 

 

این، قسمتی از نوشته های “جو هیامز” (Joe Hyams)، در کتاب “ذِن در هنرهای رزمی” (Zen In The Martial Arts) بود. کتابی که در سال 2001 - (1380) خریدم و همیشه از نکات و اصول تامل برانگیزی که به همراه داره، استفاده کردم.
یکی از مواردی که کمتر بهش اهمیت می دهیم، همین است که وقتی در حال انجام “کاری” هستیم، همش به نتیجه ی نهایی و محصولی که قرار هست با انجام این “کار” به بار بشیند، فکر می کنیم. این باعث میشه که از اصل ِ “کار” خود دور بشیم و بدون شک، این “کار”، ناقص خواهد شد. دقیقا مثل این می مونه که بخواهیم از یک کوه بالا برویم و دائم به نوک قله “نگاه” کنیم. با این دائم “نگاه” کردن، دو حالت ممکن است پیش بیاید.

در حالت اول ممکن هست که شما با دیدن نوک قله و فاصله ی بسیار زیادی که با آن دارید و راه صعب العبوری که در انتظارتان هست، پشیمان بشید و از ادامه دادن صرف نظر کنید. 

 

اما حالت دوم کمی متفاوت است. ممکن است با دیدن نوک قله (که رسیدن بهش، می تونه به مانند رسیدن به یک هدف خیلی بزرگ باشه)، بخواهید هرچه زودتر خود را برسانید به آن و عجله کنید که این عجله کردن، ممکن است به سقوط شما از روی کوه منجر بشه. 

 

برمی گردیم به کتاب و با هم گفتوگوی جالب استاد “هان” با “هیامز” رو می خوانیم: 

 

 

در یک بعد از ظهر، پس از اتمام کلاس، استاد “هان” مرا برای صرف چای دعوت کرد و پس از چای، شروع به صحبت کرد: “هرگز موفق به یادگیری نمی شوید، مگر آنکه به خود فرصت بدهید. به نظر من شما عادت کرده اید هر چیزی را به آسانی برای خودتان بدست آورید. ولی این، روش زندگی کردن و یا حداقل روش هنرهای رزمی نیست.”
گفتم: “من صبور هستم.”
او در جواب گفت: “نه، اشتباه نکنید، من در مورد صبر صحبت نمی کنم. صبور بودن، به معنی داشتن قابلیت تحمل بدون ابراز شکوه و ناله در برابر مشکلات و سختی هاست. ولی فرصت دادن به خود یعنی تلاش فعالانه برای رسیدن به یک هدف، بدون اینکه حدی برای مدت زمانی که بر روی یک رشته کار می کنیم، قائل شویم.”
او با سخنانش جان ِ کلام را ادا کرد. من برای کسب مهارت معقول در شیوه ی او، فرصت معینی را به خود داده بودم و در واقع از اینکه به سرعت در این راه موفق نمی شدم، از خود نا اُمید بودم. وقتی محدودیت زمان ای را که برای خود قائل شده بودم، از ذهنم خارج ساختم، مثل این بود که بار سنگینی را از دوشم برداشتم. در عرض چند ماه قادر به انجام دادن حرکات، همگام با بقیه ی کلاس شدم.

 

استاد "هان"

استاد  

 

در کنار آن، ضمن استفاده از نصیحت استاد، مشکل دیگری را نیز رفع کردم. در آن زمان روی کتابی کار می کردم و کار به کندی پیش می رفت و همین مسئله مرا نااُمید می کرد. زیرا توافق کرده بودم تا کار دیگری را پس از زمانی کوتاه شروع کنم و این مسئله بر ذهنم فشار می آورد و حال می دیدم که بر نکته ای غلط تاکید داشتم. کاری کردم که با هاپ کی دو انجام داده بودم. زیرا به جای اینکه بیشتر متوجه ی پردازش کار باشم، صرفا در فکر تکمیل و تولید آن بودم. سرانجام، وقتی “محدوده ی زمانی مشخص” برای اتمام کار را از ذهنم خارج نمودم و بدون قائل شدن یک حد زمانی مطلق به کار پرداختم، توانستم بدون کوچکترین اضطراب و تشویشی، کتابم را به پایان برسانم. 

 

و در آخر ببینید “بها گاواد گیتا” در این باره چه می گوید:

آنکه کنترل شخصی ندارد، نه عقل دارد و نه قدرت تمرکز فکر، و آنکه تمرکز فکر ندارد، آرامش ندارد. و آنکه آرامش ندارد، چگونه می تواند شاد و خرسند باشد؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد